تاریخ : سه شنبه 89/1/17 | 8:58 عصر | نویسنده : منتظر مهدی(مسافر)
از شهر وعده های تو آرام می رود
آن که تو را ندیده و ناکام می رود
دارد ازین سه شنبه و این جمکران سرد
چشم انتظارِ خسته و گمنام می رود
شاید هم آمدی، منِ غافل ندیدمت...
(از حال – این دچار به اوهام – می رود)
یک روز روشنایی چشمان عاشقم
با گریه مدام، سرانجام می رود...
.: Weblog Themes By Pichak :.